یکی از پرسش های مطرح در باب واقعه کربلا، درباره شناخت کوفیان از امام حسین علیه السلام و دعوت از ایشان به کوفه است. جناب آقای دکتر رجبی دوانی، کارشناس تاریخ اسلام، به این پرسش پاسخ داده اند.
برچسب ها :
یکی از پرسش های مطرح در باب واقعه کربلا، درباره شناخت کوفیان از امام حسین علیه السلام و دعوت از ایشان به کوفه است. جناب آقای دکتر رجبی دوانی، کارشناس تاریخ اسلام، به این پرسش پاسخ داده اند.
رقیه یکی از نام هایی است که در تاریخ پیش از اسلام نیز در جامعه عرب آن زمان نیز وجود داشته است. پس از اسلام نیز در خاندان پیامبر نیز ورود خاصی داشته است.
کاروان می رسد از راه، ولی آه چه دلگیر چه دلتنگ چه بی تاب
دل سنگ شده آب ، از این نالهی جانکاه زنی مویه کنان ، موی کنان
خسته، پریشان، پریشان و پریشان شکسته ، نشسته ، سر تربت سالار شهیدان
شده مرثیه خوان غم جانان همان حضرت عطشان
همان کعبهی ایمان همان قاری قرآن ، سر نیزهی خونبار
همان یار ، همان یار ، همان کشتهی اعدا.
کاروان می رسد از راه ، ولی آه نه صبری نه شکیبی نه مرهم نه طبیبی عجب حال غریبی
ندارند به جز ماتم و اندوه حبیبی ندارند به جز خاطر مجروح نصیبی
ز داغ غم این دشت بلاپوش به دلهاست لهیبی به هر سوی که رفتند
نه قبری نه نشانی فقط می وزد از تربت محبوبهمان نفحهی سیبی
که کشانده ست دل اهل حرم را.
کاروان می رسد از راهد و هرکس به کناری
پر از شیون و زاری کنار غم یاری سر قبر و مزاری
یکی با تب و دلواپسی و زمزمه رفته
به دنبال مزار پسر فاطمه رفته یکی با دل مجروح
و با کوهی از اندوه به دنبال مه علقمه رفته
یکی کرب و بلا پیش نگاهش سراب است و سراب است
دلش در تب و تاب است و این خاک پر از خاطره هایی ست
که یک یک همگی عین عذاب است و این بانوی دلسوختهی خسته رباب است
که با دیدهی خونبار و عزاپوش خدایا به گمانش که گرفته ست
گلش را در آغوش و با مویه و لالایی خود می رود از هوش:
«گلم تاب ندارد حرم آب ندارد علی خواب ندارد» یکی بی پر و بی بال
دل افسرده و بی حال که انگار گذشته ست چهل روز بر او مثل چهل سال و بوده ست پناه همه اطفال
پس از این همه غربت رسیده ست به گودال همان جا که عزیزش همان جا که امیدش
همان جا که جوانان رشیدش همان جا که شهیدش
در امواج پریشان نی و دشنه و شمشیر در آن غربت دلگیر شده مصحف پرپر
و رفته ست سرش بر سر نیزه و تن بی کفن او، سه شب در دل صحرا
رها مانده خدایا چهل روز شکستن چهل روز بریدن چهل روز پی ناقه دویدن
چهل روز فقط طعنه و دشنام شنیدن چه بگویم؟
چهل روز اسارت چهل روز جسارت چهل روز غم و غربت و غارت
چهل روز پریشانی و حسرت چهل روز مصیبت چه بگویم؟
چهل روز نه صبری نه قراری نه یک محرم و یاری ز دیاری به دیاری
عجب ناقه سواری فقط بود سرت بر سر نی قاری زینب چه بگویم؟
چهل روز تب و شیون و ناله ز خاکستر و دشنام ز هر بام حواله و از شدت اندوه
و با خاطر مجروح جگر گوشهی تو کنج خرابه همان آینهی فاطمه جا ماند سه ساله چه بگویم؟
چهل روز فقط شیون و داغ و غم و درد فراق و فراق و ... فراق و ... چه بگویم؟
بگویم، کدامین گله ها را؟ غم فاصله ها را؟ تب آبله ها را؟
و یا زخم گلوگیر ترین سلسله ها را؟ و یا طعنهی بی رحم ترین هلهله ها را؟
و یا مرحمت دم به دم حرمله ها را؟ چهل روز صبوری و صبوری غم و ماتم دوری و صبوری
و تا صبح سری کنج تنوری و صبوری نه سلامی نه درودی کبودی و کبودی
عجب آتش و خاکستر و دودی و کبودی به آن شهر پر از کینه و ماتم
چه ورودی و کبودی در آن بارش خونرنگ سر نیزه تو بودی و کبودی
گذر از وسط کوچهی سنگی یهودی و کبودی و در طشت طلا گرم شهودی و چه ناگاه
چه دلتنگ غروبی ، چه چوبی عجب اوج و فرودی و کبودی خدایا چه کند زینب کبری!
حافظ تو سایة لطف خدایش، خیر پیش!
زانوی لرزان و بهت تشنگی را میچشی ...
کاش بودی کربلای او، به جایش ... خیر پیش!
راه- با پای پیاده- خوانده تا پَر وا کنی ...
بشکنی در خود ... بمانی در هوایش، خیر پیش!
یا پدر ... یا مادرت، غمگین، دعایت کرده است ...
شد اجابت، خواهش گرم صدایش، خیر پیش!
نوحه خواندی ... گریه کردی ... این مُحرَّم هم گذشت ...
شاید این«رفتن»، شده مزد عزایت، خیر پیش!
کاروان او هم این راه طلب را رفته است ...
میروی ... اما نه مثل لاله هایش ... خیر پیش!
در مسیرت موکب بسیار و آب و احترام ...
کاروانش تشنه بودند و ندایش: «خیر پیش!»
نه سری بر نیزه می بینی ... نه خاکی بستر است ...
یاد کن از شام و از رنج و بلایش ... خیر پیش!
حضرت زهرا (س) دعا کرده برای زائرش ...
می شوی هر لحظه، مشمول دعایش، خیر پیش
می روی ... جا ماندگان راه را هم یاد کن !...
گوشة جانانه صحن و سرایش، خیر پیش!
سید محمد سادات اخوی